نشست علمی «نقش قبیلهگرایی در تحولات صدر اسلام با تأکید بر سقیفه» با سخنرانی دکتر محمد اللهاکبری برگزار شد.
به گزارش مرکز اطلاعرسانی و روابط عمومی، دکتر الله اکبری در نشست علمی «نقش قبیلهگرایی در تحولات صدر اسلام با تأکید بر سقیفه» با تبیین مفهوم و کارکرد قبیله، تبعیت اعضای قبیله از رئیس خود را عامل مهمی در گسترش دین اسلام و یا ایجاد مانع برای آن دانست و حوادث بعدی صدر اسلام همچون سقیفه، جنگ جمل، جنگ صفین، جریان حکمیت و صلح امام حسن(ع) را نیز بر اساس آن تحلیل کرد و برای تحلیل خود شواهدی ذکر کرد.
سخنران جلسه در ابتدای نشست ضمن تأکید بر این که صحبت درباره یک حادثه یا واقعه تاریخی نیازمند شناخت زمینههای دور و نزدیک آن حادثه است، گفت: اگر زمینههای تأثیرگذار و حوادث پیرامونی درست دیده و شناخته نشوند، فهم آن حادثه و آثار آن به راحتی امکانپذیر نیست.
وی ضمن بررسی معنای کلمه «قبیله» گفت: تصور ما بر این است که معنای برخی واژهها واضح است ولی وقتی مراجعه میکنیم به این وضوح نیست. در زندگی فعلی ما و در شهرهای بزرگ ایران، قبیله معنا ندارد ولی در گوشه و کنار کشور ما مانند کردستان، سیستان و بلوچستان و لرستان معنا دارد. در جزیرهالعرب صدر اسلام، نقش اصلی با قبایل است. در قسمت جنوب آن، یمن فعلی و در شمال و شام فعلی نیز حکومت بود. در این میان جمعیت زیادی زندگی میکردند که حاکم نداشتند و دولتی نبود که امنیت جانی و مالی و ناموسی آنها را تأمین کند و این وظیفه بر عهده قبیله بود. از اینجهت بود که ولادت پسرها اهمیت زیادی داشت؛ زیرا این مردان بودند که امنیت و اقتصاد را تأمین میکردند.
قبیله یعنی گروهی از انسانها که نسبت خونی مشترک دارند. ممکن است ده نفر یا ده میلیون نفر باشند ولی با چند واسطه به یک نسب مشترک میرسند. این نسبت خونی سبب میشود همدیگر را دوست داشته باشند و چون دولتی بالای سر آنها نیست، بیشتر به هم وابسته میشوند و طبیعی است که تعصب قومی هم شکل میگیرد. این گروه کوچک همخون متعصب، یک سری مقررات نانوشته برای خودش دارد.
یکی از این قوانین نانوشته این است که این قبیله یک بزرگتر دارد و افراد قبیله به شکل موروثی یاد گرفتهاند که مطیع رئیس باشند. ممکن است برخی افراد اعتراضی کنند ولی سرانجام اطاعت میکنند. این اطاعتپذیری در حدی است که افراد قبیله حکم رئیس خودشان را از حکم سلطان و استاندار و پیامبر(ص) و حکم خدا بالاتر میدانند. در کشور ما یا کشورهای مشابه ما آنجایی که زندگی قبیلهای است وقتی نمایندههای مجلس میخواهند رأی بیاورند به جای صحبت کردن برای توده مردم، با رؤسای قبایل صحبت میکنند و بدین صورت رأی از طرف این قبیله تضمین میشود. یکی از طلبههای نیجریه میگفت که بیش از ده میلیون شیعه درست کردیم. وقتی کیفیت آن را سؤال کردم، گفت: ده نفر رئیس قبیله پرجمعیت و یا فرقه صوفی دارای مرید زیاد را شیعه کردهاند و او که شیعه شود، افراد قبیله او همه شیعه میشوند. این اطاعتپذیری، در برخی موارد خوب است و در برخی موارد نیز خوب نیست. همینطور است که اگر رئیس قبیله، وهابی یا یهودی شود افراد قبیله نیز به همان دین درمیآید. زندگی قبیلهای اقتضا میکنند که به قولشان وفادار باشند. اگر کسی بخواهد از فرمان رئیس قبیله سرپیچی کند از قبیله طرد میشود. در شهر مکه که محل ظهور اسلام است و همچنین در مدینه و بیشتر مناطق حجاز، دولتی حاکم نیست؛ در حالی که مناطق اطراف آن حکومت دارد. شاید بیش از صد قبیله مختلف است که در اینجا زندگی میکنند و اکثراً صحرانشین و وبری هستند یعنی در چادر زندگی میکنند و از راه دامداری تأمین معیشت میکنند و عدهای هم که در شهرهای بزرگ زندگی میکنند، از طریق دامداری و کشاورزی امرار معاش میکنند.
از زمان آمدن حضرت ابراهیم به مکه، این شهر، آغاز ظهور فرزندان ابراهیم در آنجا شد. در آستانه ظهور اسلام در مکه، 25 تیره با نام و مشخصات جداگانه زندگی میکنند که خودشان را قریش میشناسند. یکی دو تیره هم قریشی نیستند ولی در مکه پذیرفته شدهاند که نامشان را در حوادث مهم میبینید.
از این 25 تیره، 13 تیره قدرتمند و 12 تیره ضعیف هستند. از 13 تیره، 4 تا قدرتمندترند که عبارتاند از: بنیهاشم، بنیامیه، بنیعبدالدار و بنیمخذوم. سه تای اولی از نوادگان قصی بن کلاب هستند. بنیمخذوم با چند واسطه به او میرسد. قصی چهار پسر دارد که از سه تای آنها سه قبیله مهم مانده است.
پیش از آن که اسلام ظهور کند وقتی قصی حاکم مکه شد کلامش در حد یک شاه پیامبر (ص)، نفوذ دارد؛ زیرا قریش را از اطراف مکه جمع کرد و در آنجا سکنی داد. به این خاطر به او «مجمع» هم میگفتند. کسی از حرف او سرپیچی نمیکرد. تعبیر شاه پیامبر (ص) برای این است که دستوران دینی و سیاسی او را لازمالاجرا میدانستند.
قصی کمی پیش از مرگ، بیشتر مناصب را به پسر خودش عبدالدار تنفیذ کرد. عبدالدار بزرگتر بود ولی باعرضهتر نبود. سه پسر دیگر (عبدالعزی و عبدمناف و عبدالکعبه) بدون منصب ماندند. چیزی بعد از فوت پدر نگذشت که رئیس سیاسی مکه دست عبدمناف افتاد و بقیه مناصب در دست عبدالدار افتاد.
وقتی نوبت به بچههای آنها رسید بر سر این مناصب اختلاف پیش آمد. میرفت که کار به جنگ بکشد. آن 13 تیره قدرتمند به دو گروه تقسیم شدند. هفت گروه طرفدار بنیهاشم و شش گروه طرفدار بنیعبدالدار شدند. نهایتاً کار با صلح تمام شد ولی کار را تقسیم کردند. ولی باز هم بیشتر مناصب در دست بنیعبدالدار باقی ماند و تنها دو منصب به بنیهاشم رسید. منصب «سقایت» یعنی آب دادن به حجاج و «رفادت» سهم هاشم و فرزندانش شد. از آن طرف سمت فرماندهی در جنگها و رهبری کاروانهای تجاری به عبدشمس رسید. شما میبینید که در همه جنگها و کاروانهای تجاری بنیامیه فرمانده هستند. این کار شبیه آن چیزی است که در دولتهای ائتلافی صورت میگیرد.
قبیله ابوبکر در گروه بنیهاشم و قبیله عمر در گروه بنیعبدالدار است. قبیله عمرو عاص در گروه بنیبدالدار است و قبیله عبدالرحمن بن عوف در گروه بنیهاشم است. قبیله زبیر هم در گروه بنیهاشم بود.
قصی یک سلطه مطلق داشت و بعد از او تا بعثت پیامبر(ص) که بین 150 تا 170 سال فاصله است. بعدش پسرش عبدمناف و بعد پسرش هاشم و بعد برادر هاشم، مطلب و بعد پسر هاشم، عبدالمطلب و بعد پسر او ابوطالب رئیس مکه است و در زمان ابوطالب، پیامبر(ص) مبعوث شد.
این قبایل با هم رقابت دارند؛ مخصوصاً بنیهاشم با بنیعبدالدار. هرچه زمان میگذرد، سلطه رؤسای سیاسی بنیهاشم ضعیف شده است و دیگر قبایل که رقیب بودند، قویتر شدند تا این که برابر شدند. در نزدیکی این توازن است که پیامبر(ص) مبعوث میشود. آن حضرت اعلام کرده است که فرستاده خدا هستم و به من وحی میشود. او مردم را دعوت میکند که آیینش را بپذیرند. اکثریت قریش روبهروی او قرار گرفتند و متحد شدند این دین جدید را نپذیرند و او را از بین ببرند. چه اتفاقی افتاده است که با هم متحد شدهاند؟
از گروه بنیهاشم، پنج گروه به حزب مقابل پیوستند و دو گروه به خاطر پیوند خونی در کنار پیامبر(ص) ماندند؛ هم مسلمانهایشان هم مشرکشان. مشرکین آنها به لحاظ تعصب قبیلهای از او حمایت میکنند. همچنین 12 قبیله بیطرف نیز به جبهه مخالف بنیهاشم پیوستند که در نتیجه 23 قبیله یک طرف و دو قبیله در طرف دیگر قرار گرفتند.
اکنون به اطاعتپذیری افراد از رئیس برمیگردیم. وقتی پیامبر(ص) اعلام رسالت میکند، همه منتظر رئیس قبیله هستند که اگر پذیرفت آنها هم بپذیرند و اگر مخالفت کرد آنها نیز چنین کنند. ولی بزرگان قبیله مخالفاند. آنها پیش خود حساب و کتاب کردهاند که ما تلاش کردهایم که بنیهاشم را از قدرت پایین بکشیم تا این که برابر شدیم و داشتیم جلو میزدیم و ریاست را از آنها میگرفتیم که یک دفعه گفتند ما پیامبر(ص) داریم و از آسمان به ما وحی میشود و خدایی که دیده نمیشود به او دستور میدهد.
برداشت سران قریش از این جریان، رسالت و نبوت نیست. آنها به این نتیجه رسیدهاند که بنیهاشم سلطهشان تضعیف شده است و تدبیری اندیشیدهاند که آن قدرت را احیا و بازسازی کنند. به تعبیر سیاسیون امروز، اعاده سلطه کنند و برای بازگشت به قدرت چنین تدبیری اندیشیدهاند.
نتیجه تصمیمگیری جلسه شبانهشان این است که قسم میخوردند که زیر بار نروند. این مطلب در گفتههای آنها نیز منعکس است. از آن طرف، اغلب مسلمانان مکه، برده و زن و نوجوان و افراد دسته چندم قبیلهها هستند و در میان مسلمان یک نفر رئیس قبیله نیست. هیچیک از سران قبایل ایمان نیاوردند و طبیعی نیز هست که توده قبایل ایمان نیاورند. هرکسی هم ایمان بیاورد زندانی میشود و طرد میشود.
بنابراین ساختار قبیلهای و تعصب، مانع عمده برای گسترش اسلام در شهر مکه و حتی در بقیه مناطق جزیرهالعرب شد. دیگر قبایل که خبر را میشنوند و یا در ایام حج به مکه میآیند، نگاهشان به قریش است که با پیامبر(ص) فامیل است. پیش خودشان میگویند که اگر آنها حرف او را درست میدانستند، ایمان میآوردند؛ پس ما نیز ایمان نمیآوریم. بنمایه این اقتدار قریش همین ساختار قبیلهای است.
مدینه هم ساختارش قبیله است و دو قبیله اوس و خزرج که یمنی هستند. سه قبیله یهود نیز هستند که از مصر یا شام به اینجا آمدهاند. اینها نیز همه با هم فامیل هستند ولی معمولاً جنگ بین فامیلها بیشتر از بیگانهها است. وقتی پیامبر(ص) میبیند در مکه کارش پیش نمیرود و یارانش کشته و زندانی میشوند، دستور مهاجرت به حبشه میدهد. شخص خودش به دنبال پایگاه دیگر است.
اگر به حصر شعب ابیطالب توجه کنید این حصر نامهاش تمام شد ولی زمانش تمام نشد. قریش یک حصری درست کرده بود که مخصوصاً بعد از وفات حضرت ابوطالب، پیامبر(ص) جرئت نمیکند از خانه بیرون بیاید. آن سه سال آخر بعد از فوت ابوطالب تا هجرت به مدینه سختترین روزهای پیامبر(ص) است؛ زیرا حامی بزرگ پیامبر(ص) از دست رفته است و ابولهب، رئیس بنیهاشم و زنش از بنیامیه و مخالف سرسخت پیامبر (ص) است. بیشتر اذیت قریش نیز متعلق به این سه سال است. حضرت در این میان، به طائف نیز میرود ولی دستاوردی ندارد و تنها یک برده مسیحی مسلمان میشود. در ایام حج با حاجیها ملاقات میکند. در اینجا بود که با مدنیها روبهرو میشود و سرانجام آنها تعدادی از آنها مسلمان میشوند.
ساختار قبیلهای در مدینه را بررسی کنیم. برخی از افرادی که مسلمان میشوند از بزرگان قبایل هستند؛ یا رئیس اوس یا خزرج یا رؤسای زیرمجموعهها هستند. سال سومی که با پیامبر(ص) ملاقات میکنند تعداد بیشتری مسلمان شدهاند. دیگر بعد از پنج سال، در مدینه بتپرستی نیست ولی تا 13 سال همه کسانی که در مکه مسلمان شدند، حدود صد نفر هستند و همه افراد درجه یک و دو و سه نیستند. پسر برخی از این اشراف مسلمان شدهاند ولی در بند و زنجیر هستند تا از دین تازه برگردند. داستان در مدینه برعکس است و خود رئیس قبیله، بتها را میشکند و دستور میدهد مسلمان شوند. اینگونه بود که اسلام به سرعت در مدینه گسترش پیدا کرد؛ زیرا مانع قبیله وجود ندارد و خودش سبب گسترش میشود. به تدریج قبایل یهود، تبعید میشوند و مدینه یکپارچه مسلمان میشوند، با یک تعداد محدودی یهودی که یا مسلمان شدهاند یا آنجا ماندهاند و از قبیله بریدهاند.
در این مدت، پیامبر(ص) تدبیری میاندیشد که با این ساختار چه کند؟ بسیاری اوقات این ساختار مانع است. به این دلیل که کسانی که مسلمان میشوند از قبیله طرد میشوند و حامی ندارند بنا بر این پیمان برادری میتواند راهگشا باشد. یک بار در مکه پیمان برادری صورت میگیرد و یک بار نیز در مدینه. این افراد دو به دو با هم برادر میشوند. این تدبیری برای نظم و حمایت جدید است و این دو برادر از هم حمایت کنند. گروه مسلمانی تشکیل شده است که تحت عنوان دین از یکدیگر حمایت میکنند. این پیمان در سال اول و دوم نیز اتفاق افتاد.
توجه کنید که در مکه مکی با مکی برادر میشود و در مدینه مکی با مدنی برادر میشود. این تدبیر، یک نظم جدید در مقابل آن ساختار قرار میگیرد ولی وقتی تعداد مسلمانان زیاد میشود، نیاز به پیمان برادری کمتر میشود. بسیار تلاش میشود که ساختار قبیلهای کمرنگ شود ولی تعصب خونی چیزی نیست که بتوان در مدت کوتاهی بر آن غلبه کرد. ضربالمثل آن زمان این بود که برادرت را یاری کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم. در زمان کنونی نیز چنین مسئلهای رخ مینماید.
مکه در سال هشت هجری، فتح و قریش، تسلیم و به اجبار یا اختیار مسلمان شده است. بعد از این اتفاق، هیئتهای زیادی به اختیار به صورت هیئتهای 25 تا 70 نفره به مدینه آمدند؛ یا مسلمان شدند یا توافق کردند. در اینجا چه اتفاقی افتاده است؟
در اینجا نیز مانع عمده گسترش اسلام که قریش بود، تسلیم شده است. مهم نیست که مسلمان واقعی نیست؛ همینقدر که اعلام شده که قریش نیز ایمان آورده است، دیگر قبایل که نگاهشان به قریش است، تسلیم میشوند. آن ساختار اجتماعی که در مقابل اسلام بود، فروریخت. ظرف یکی دو سال، اسلام همه جزیرهالعرب را بدون جنگ و لشکرکشی میگیرد. پس این ساختار قبیلهای کارکرد زیادی دارد؛ چه در گسترش و چه در ممانعت از گسترش اسلام.
کمی جلوتر بیاییم. وقتی در جنگها لشکری تنظیم میشود به تدریج که تعداد زیاد میشود وقتی افرادی میخواهند در صف مجاهدان بجنگند، آن قبیلهای که تعدادشان زیاد است، پیامبر(ص) ناچار است که فرماندهشان را از همان قبیله انتخاب کند؛ یعنی در صحنه جنگ نیز دستههای لشکریان، قبیلهای انتخاب میشوند. حال سؤال اینجا است که اگر دشمن با رئیس قبیله توافق کند چه اتفاقی میافتد؟
این نظام لشکری را بعدها هم میبینید. فتوحات با همین سیستم قبیلهای پیش میرود. فرماندهان هر دستهای از خود قبیله هستند. در جایابی اردوگاه نیز زمین را قبیلهای تقسیم میکنند. همین اتفاق در محلات کوفه و بصره و فسطاط نیز افتاده است و محلهها به نام قبایل نامگذاری شده است.
باز به مدینه عصر پیامبر(ص) برمیگردیم. آیات و روایات و سیره پیامبر(ص) تلاش میکند که ایمان، محور وحدت شود و تعصبات دیگر را کمرنگ کند ولی درمان تعصب خونی، زمان زیادی میطلبد. در طول ده سال هجرت بارها میبینید که دو گروه مسلمانان به جان هم میافتند و قبیله ناخودآگاه از عضو خود حمایت میکند.
در سقیفه نیز همین اتفاق میافتد. توجه به این نکته مهم است که در کتابهای تاریخی و سیره نبوی از آغاز هجرت، اتفاقات به صورت سالشمار ذکر میشود و روزانه حوادث را ضبط میکنند تا به رحلت پیامبر(ص) میرسد. پیامبر(ص) اعلام کرد که سفر حج میروم و عده زیادی رفتند. آخرین خبری که از پیامبر(ص) میدهند سخنرانی پیامبر (ص) در مکه یا منا است. عنوان بعد از این خطبه، «مرض موت رسول الله» است. سؤال این است که از خطبه پیامبر (ص) در منا که در روز عید قربان خوانده است تا رحلت ایشان که نود روز است، چرا در این سه ماه هیچ حادثهای ثبت نشده است؟ گاهگاهی اخبار پیامبران دروغین است ولی همه بعد از رحلت پیامبر(ص) ثبت شده است. یک سانسور در ثبت اسناد تاریخی دیده میشود.
در مورد اخباری که میگوید عمر از نگارش احادیث منع کرد باید بگویم که برداشت من این است که این منع به همین اخبار سانسور شده برمیگردد. این سانسور محصول آن منع است. حرف ما این است که غدیر، نادیده گرفته شده است. غدیر در کتابهای تاریخی نوشته نشده بلکه در کتابهای حدیثی آمده است.
وقتی به سقیفه میرسیم یک طرف انصار هستند که دو قبیله اوس و خزرج هستند و یک گروه نیز قریش بنیهاشم و غیر بنیهاشم. غیر بنیهاشم که قبلاً با هم مقابل پیامبر(ص) توافق کرده بودند و الان نیز مقابل امام علی(ع) ایستادهاند. تصمیم آنها این است که بعد از پیامبر(ص) از بنیهاشم کسی جانشین او نشود. عمر سخنگوی قریش است؛ همانطور که در مکه ابوجهل سخنگوی قریش بود. او میگوید: عرب نمیپسندد که خلافت و نبوت در یک خاندان باشد. منظورش از عرب، همان قریش است؛ زیرا همهکاره قریش است.
در آیه قرآن که خدا به پیامبر(ص) دستور میدهد که ابلاغ کن، در آخرش میفرماید که خدا تو را در برابر مردم حفظ میکند. منظور از «ناس» همان قریش است. پیامبر(ص) از اطرافیانش میترسد. بنا به معتقدات ما محتوای پیام، غدیر و جانشینی بود. هیچ جای قرآن، عتاب سختی مانند این آیه به پیامبر (ص) نداریم که این مطلب را ابلاغ کن.
البته به نظر من، غدیر، تأسیس نیست بلکه تأکید است. مخالفان میدانستند جانشین پیامبر(ص) کیست و برای خودشان یک برنامهریزی داشتند. طلقاء قبلاً به این نتیجه رسیده بودند که از بنیهاشم خصوصاً امام علی(ع) نباشد.
در سقیفه میبینیم که انصار زودتر برای تعیین خلیفه رفتند. رقابت بین اوس و خزرج این اتحادشان را به هم میزند. مهاجران نیز وارد شدند. همه قریش یک طرف و بنیهاشم یک طرف است. طبیعی است که این دو قبیله زورشان به 23 قبیله نمیرسد. البته در این نظم جدید بزرگان قدیم به بازی گرفته نمیشوند و بزرگان جدید که همان مهاجران قدیمالاسلام هستند، بازیگران اصلی هستند.
اینجا نیز ساختار قبیلهای مانع از تحقق وصیت پیامبر(ص) میشود؛ زیرا توده مردم از رؤسایشان فرمان میبرند. طلقاء که تازه مسلمان شدهاند و بقیه نیز که قدیمالاسلام هستند، تبعیت از رئیس قبیله را لازمالاجراتر از تبعیت از حکم خدا میدانند و هیچکس اعتراض نمیکند.
این که امام علی(ع) میآید و میفرماید: «اللهم انّی استعدیک علی قریش فانهم قد قطعوا رحمی و اکفاوا أنائی.» حضرت نام فرد را نمیبرد؛ بلکه نام قریش را میآورد و میفرماید اگر اینها با هم جمع نبودند، نمیتوانستند حق مرا بگیرند. من صد نفر نیرو هم داشته باشم کارم به جایی نمیرسد. افتخار ما به این است که عمار، سلمان، ابوذر و مقداد ارکان اربعه شیعه هستند ولی این چهار نفر، چهار تک نفر هستند و حتی چهار قبیله حامی آنها نیست. عمار و سلمان و مقداد هر سه مولی هستند و حامی اجتماعی ندارند و ابوذر نیز مطرود قبیله است. حتی اگر چهارصد نفر نیز بودند، کاری پیش نمیبردند.
به همین دلیل است که امام علی (ع) سراغ انصار میرود که حمایت کنید؛ چون آنها قبیله دارند و از پیامبر(ص) حمایت کردند. نزاع درون قبیلهای سبب میشود اتحاد انصار از هم بپاشد. بنا به یکی از اقوال، اولین کسی که با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس است و بنا بر برخی اخبار موثق، اولین نفر از خزرج بوده است ولی رقیب سعد بن عباده است. خود خزرج نیز دو گروهاند. وقتی رئیس بیعت میکند اوسیان از رئیس خود حمایت میکنند. نعمان بن بشیر والی کوفه در زمان امام حسین(ع) که انصاری است پدرش در سقیفه، پیشقدم در بیعت با ابوبکر شد. اینگونه بود که دستگاه سه خلیفه و بنیامیه از او حمایت میکنند. غیر از او هیچ انصاری در این دستگاهها پست نمیگیرد.
در جنگ صفین و جریان حکمیت نیز امام علی(ع) فریاد میکند که میخواهیم با معاویه بجنگیم ولی لشکریان جمع نمیشوند؛ زیرا رؤسا گفتهاند نروید. حضرت ده نفر از یاران را صدا میزند که بین مردم سخنرانی کنند و آنها نیز چهل هزار نیرو جمع میکنند. در این میان، حضرت شهید میشود و امام حسن(ع) خلیفه میشود. این لشکر آماده برای رفتن به شام است. مقدمهالجیش میرود و بقیه سپاه حرکت میکند و تا نزدیکیهای مدائن میرسند. قبایل گوش به فرمان رئیس هستند و رئیس آنها قبلاً با معاویه نامهنگاری کردهاند. آنها دوران امام علی(ع) و عدالت او را دیدهاند که او رئیس و فرودست قبیله را یکسان میبیند. طبیعی است که آنها با این وضعیت موافق نیستند.
امام حسن(ع) بعد از نماز سخنرانی میکند که با من باشید. نگذاشتند حرف حضرت تمام شود و به او حمله کردند. اینها افراد همین قبایل بودند. اینجا سیستم قبیلهای کار خودش را میکند. معاویه بخشی از نامههای این افراد را برای امام حسن(ع) میفرستد که امر امر تو است. اگر سرش را بخواهی برای تو میفرستیم و اگر دستبسته خواستی میآوریم. از معاویه خواستههایی داشتند و او نیز به هر کدام وعده داده بود. اینجا نیز ساختار قبیلهای مؤثر است.
بنا بر این لشکر امام حسن(ع) یک لشکر از هم پاشیده است؛ زیرا رئیس قبیله قصد جنگیدن ندارد و البته اگر جنگی درمیگرفت، قطعاً لشکر عراق شکست میخورد و نتیجهاش این بود که امام حسن(ع) کشته میشد که بعید بود و نهایتاً امام اسیر میشد و معاویه ایشان را به عنوان طلقاء آزاد میکرد و جریان فتح مکه را تلافی میکرد. امام میداند با صلح اختیاری امتیاز بیشتری میتواند بگیرد تا جنگ اجباری.
بعد از این تاریخ نیز هرجا نگاه میکنید، مثلاً در خراسان آنقدر قبایل عربی با هم جنگیدند که کوه تپهای نیست که بکنید و خنجر و شمشیری پیدا نکنید.
*
دکتر اللهاکبری در انتهای جلسه به پرسش حضار پاسخ گفت. نشست «نقش قبیله گرایی در تحولات صدر اسلامی با تاکید بر سقیفه» به همت دفتر تقریب روز چهارشنبه 25 فروردین 95 در سالن اجتماعات امام موسی صدر دانشگاه ادیان و مذاهب قم برگزار شد.
|
دانشکده ها دانشکده شیعه شناسی |
خدمات فناوری اطلاعات سامانه جامع آموزش |
بیانیه رسالت دانشگاه ادیان و مذاهب، نخستین دانشگاه تخصصی ادیان و مذاهب در ایران، برخاسته از حوزه علمیه، ضمن شناخت ادیان و مذاهب و تعامل و گفت و گو با پیروان آنها با تکیه بر مشترکات، در جهت همبستگی انسانی، تقویت صلح، کاهش آلام بشری، گسترش معنویت و اخلاق و معرفی عالمانه اسلام بر اساس آموزه های اهل بیت علیهم السلام به پژوهش و تربیت نیروی انسانی متخصص اقدام می نماید. |