آنچه میخوانید متن سخنرانی حجتالاسلام والمسملین دکتر محمد مسجدجامعی در کنفرانس «آیا هنوز هم نظامی بینالمللی وجود دارد؟» در دانشگاه پیزا است که در ۲۵-۲۷ اکتبر ۲۰۱۶ برگزار شد.
این سخنرانی در روز نخست و پس از سخنرانی عمرو موسی وزیر خارجه اسبق مصر و دبیرکل اسبق اتحادیه عرب ایراد شد:
هماکنون ناآرامی و بیثباتی، منطقه حساس خاورمیانه را فراگرفته است و علائمی از آیندهای باثباتتر نیز وجود ندارد. مهمتر آنکه عوارض ناشی از آن، کشورهای فرامنطقهای را تحت تأثیر قرار داده و حتی به معضلی بینالمللی تبدیل شده است. ادامه این وضعیت میتواند به کشمکشی وسیع بین قدرتهای بزرگ موجود تبدیل شود. خصوصاً که به دلایل فراوان شورای امنیت در این مورد نمیتواند به تصمیمی قاطع نائل آید.
حال سخن در این است که کم و کیف این بیثباتی چیست و چرا و چگونه گسترش، عمق و ادامه یافته است؟ تا هنگامیکه این نکات بهخوبی و بهدقت روشن نشود نمیتوان به هیچ راهحل قابل قبولی دست یافت. تلاش میشود به مهمترین نکات اشارت رود.
قبل از ورود به بحث میباید نکتهای را یادآور شد و حتی بدان تأکید کرد و آن اینکه تاریخ و خاطرات تاریخی در منفیترین شکلش در این منطقه زنده است. این خاطرات متأسفانه بهگونهای با عقاید دینی، فرهنگ عمومی و پشتوانههای قومی، طایفی و هویتی پیوند خورده و نوعی بیاعتمادی و بلکه خصومت و خشونت پایانناپذیر را موجب شده است. متأسفانه سیر حوادث و سوءاستفاده قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای از این واقعیتها به تشدید این دشمنیها انجامیده است.
در عموم مناطق جهان میکوشند خاطرات گذشته را بهگونهای تعدیل کنند که در راستای زندگی مسالمتآمیز کنونی باشد و حتی بدان کمک کند. اعم از آنکه به خاطرات متقابل گروههای اجتماعی مختلف موجود در یک کشور راجع شود و یا به خاطرات ملتها و قومیتهای موجود در یک منطقه؛ اما در اینجا دقیقاً عکس چنین جریانی را شاهد هستیم. نتیجه آن شده که گسلهای اجتماعی در زمینه مختلف ملی و منطقهای در سطوح افقی و عمودی افزایش و تعمیق یافته است.
به نظر میآید مشکل اساسی این منطقه به تجربه آن با تاریخ جدید بازمیگردد. این تجربه به دلایلی که خواهیم گفت ناموفق و بعضاً بسیار ناموفق بوده است. کیفیت انتقال از دوران سنتی به دوران جدید بهکلی متفاوت است با طی این دوره در سایر مناطق جهان سوم. این تفاوت در مدرن شدن ظواهر و نمودهای بیرونی نیست، بلکه عمدتاً در مفاهیم، ارزشها، ایدهآلها و ساختارها است. این مجموعه هماهنگ با ویژگیهای دوران جدید و در انسجام با فرهنگ و واقعیتهای بومی نیست، خواه در سطح ملی باشد و یا منطقهای. عموم این کشورها نتوانستهاند سنتز موفقی از گذشته خود و الزامات دوران معاصر ایجاد کنند و فراموش نشود که گذشته این کشورها خصوصاً بدان علت که با اعتقادات، فرهنگ، هویت دینی و قومیشان عمیقاً پیوند خورده، بسیار نیرومند است و نمیتوان و نباید آن را فراموش کرد و یا کماهمیت جلوه داد.
در این مجموعه هم کشوری چون تونس بنعلی وجود دارد که موفقیتهای مهمی در مدرن کردن جامعه خود به دست آورد اما نسبت به گذشته خویش بیتفاوت بود؛ و بعضاً در مقابل آن قرار داشت و هم کشوری چون یمن که به دلیل ساختارهای نیرومند قبیلهای و عشیرهای عمدتاً در تاریخ میزیست تا در حال حاضر. این بدین معنی است که اینان درمجموع نتوانستهاند به مدل قابلقبولی که هم ضامن توسعه کشور و هم در توافق با گذشته باشد، دست یابند. در این میان عوامل مختلفی وجود دارد که به اهم آنها اشاره میشود.
تا آنجا که به خاورمیانه عربی راجع میشود، اکثر قریب به اتفاق این کشورها تا قبل از جنگ اول جهانی تحت سلطه عثمانیها بودند. حاکمیتی که بیش از چهار قرن به طول انجامید و بدان علت که حکومت آنان صبغه دینی داشت و خلافت نامیده میشد، مورد اعتراض و مخالفت قرار نمیگرفت. مخالفتها صرفاً از جانب کسانی بود که به دلایل دینی و مذهبی خلافت عثمانی را به رسمیت نمیشناختند و این اعتراضها با خشونتی فراوان به خون مینشست.
حاکمیت عثمانیها دو نتیجه بزرگ داشت. نخست آنکه ساختارهای اجتماعی، منجمد شده و بدون تحول باقی ماند. ساختار اجتماعی عموم کشورهای عربی، قبیلهای و عشیرهای است و این ساختار در تعارض با زندگی جدید و ایجاد دولت ـ ملتی است که دوران ما بدان نیاز دارد. مضافاً این که عثمانیها و پس از آن قدرتهای استعماری جانشین آنها، از طریق شیوخ قبایل، قلمرو تحت تصرف خویش را اداره میکردند و این، به استحکام بیشتر این ساختارها کمک میکرد.
نتیجه دوم، منزوی شدن و به حاشیه رفتن تمامی کسانی بود که مذهب رسمی عثمانیها، یعنی مذهب اهلسنت و بعضاً مذهب حنفی را نداشتند. جهت مشروع و مقبول جلوه دادن این منزوی کردن تحمیلی، مجبور بودند تبلیغ و فرهنگسازی کنند و این زمینهای شد برای ایجاد و بعضاً گسترش اعتقادات و حساسیتهای زهرآگین علیه این اقلیتها.
طبیعتاً در چنین شرایطی عثمانیها از افراد و شخصیتهایی استفاده میکردند که هم به لحاظ مذهبی و اعتقادی و هم سیاسی تابع آنان باشند و لذا ساختارهای بومی اداری، انتظامی، امنیتی و بعضاً نظامی این کشورها در خلأ حضور اقلیتهای یادشده، شکل گرفت. حال آنکه بعضاً این اقلیتها بزرگ و پرشمار بودند.
فراتر از نکات یادشده، مسئله این بود که پس از سقوط عثمانیها و تسلط قدرتهای اروپایی، مرزبندیهایی تعیین شد که هماهنگ با واقعیتهای اجتماعی و تاریخی نبود. کشورهایی متولد شدند که تنها مرزبندی یادشده، پشتوانه آن بود و نه سلسله عواملی که یک کشور را قوام و ثبات میبخشد. خصوصاً که به دلیل ساختار قبیلهای و عدم تجربه مشترک ملی، این مشکلات بهمراتب پیچیدهتر میشد. کشورهایی متولد شدند که صرفاً به دلیل پرچم و سرود ملی و عضویت در سازمان ملل به عنوان کشور به رسمیت شناخته شدند.
در اوایل قرن بیستم، نفت در خاورمیانه کشف شد؛ اما عملاً از جنگ دوم جهانی به بعد است که استخراج و فروش نفت وارد صحنههای مختلف اجتماعی، سیاسی و حتی فرهنگی و دینی میشود. اگرچه بسیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد نفت هستند، اما عموم آنها بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم از آن متأثر بوده و هستند.
احتمالاً نخستین پیامد کشف نفت، ورود قدرتهای بزرگ به منطقه بود که بعضاً به رقابتهای خصومتآمیزی منجر میشد و بهایش را مردم منطقه میپرداختند. این جریان بهگونهای مستقیم و مؤثر، مانع از شکلگیری تحولات اجتماعی و سیاسیای بود که کشورهای منطقه بدان نیاز داشتند.
گذشته از آن، ثروت فراوان بادآورده عملاً به دست حاکمان میرسید؛ اعم از آنکه حاصل فروش نفت باشد و یا توسط حاکمان صاحب نفت بخشیده شود. بخششی که دلایل مختلفی داشت و عمدتاً به دلیل ترس از طرف مقابل بود و برای آرام کردنش و در حقیقت نوعی باج دادن دوستانه و یا خصمانه بود.
این ثروت در خدمت طبقه حاکم بود. بخشی از آن به مصرف کامروایی اسرافآمیز و بعضاً جنونآمیز میرسید و بخش دیگر در جهت تقویت ارکان قدرت؛ اما مسئله این بود که این قدرت عموماً از واقعیتهای اجتماعی نشأت نمیگرفت و لذا این تقویت بیش از آنکه به قدرت و انسجام درونی و درنتیجه به توسعه واقعی و پایدار کمک کند، به ضد آن کمک میکرد و تضادهای اجتماعی و سیاسی را چه در سطح ملی و چه در سطح منطقهای افزایش میداد.
در چنین شرایطی برای انحراف افکار عمومی و کاهش تضادها مجبور بودند از دین، فرهنگ و میراث تاریخی بهره ببرند. احتمالاً به همین علت است که در خاورمیانه شاهد افراطیترین انواع ناسیونالیسم و یا تکفیرهای دینی هستیم. بدون شک اگر پترودلار کلان سعودی نبود، ایدئولوژیهای تکفیری یا متولد نمیشد و یا به سامان نمیرسید و یا لااقل اینچنین گسترش نمییافت.
در این میان تأسیس اسرائیل و کیفیت شکلگیری و استقرار آن سهم سهم بزرگی در تحولات دارد. واقعیت این است که در طول تاریخ و در طی قرن بیستم شاهد جابهجاییهای بزرگ جمعیتی هستیم؛ اما کم و کیف این جابهجایی بهکلی متفاوت است با جابهجاییهای دیگر؛ و مهمتر آنکه یهودیان مهاجر درست بهعکس یهودیان بومی، هم به لحاظ فرهنگی و اخلاقی و هم به لحاظ سیاسی، اقتصادی، علمی و تکنولوژیکی در تعارضی کامل با مردمان خاورمیانه قرار داشته و دارند.
از این گذشته آنان کلاً رادیکال و تمامیتخواه هستند. آنان حتی در برابر متحدان غربیشان هم رفتاری مغرورانه و طلبکارانه دارند. بدون شک حضور و سیاست آنان و بیخانمانی میلیونها انسانی که در شهر و آبادی خود زندگی میکردند و با ترور و ارعاب مجبور به ترک آن شدهاند، عامل بسیار مهمی در خلق و پیچیده شدن مشکلات خاورمیانه است. با قاطعیت میتوان گفت به همان میزان که پترودلار عربستان در ایجاد گروههای تکفیری نقش داشته است، حضور و سیاست اسرائیل هم چنین بوده است.
چنانکه گفتیم، ساختار جامعه عموم کشورهای عربی منطقه، قبیلهای، عشیرهای و به عنوانی طایفهای است. این سخن در مورد افغانستان و تا حدودی پاکستان هم صحیح است. مشکل در آنجا رخ مینماید که این کشورها خواستار تحقق ساختارهای نوین اجرایی، تقنینی، قضایی و در رأس آن پارلمانی و سایر نهادهایی هستند که با رأی مردم تشکیل میشود و اینهمه با ساختار یادشده در تعارض است.
هنگامی که فرد سلول اجتماعی است، انتخابات معنا پیدا میکند، اما در آنجا که قبیله سلول اجتماعی باشد، بدان علت که فرد عملاً منحل در واقعیت قبیله خویش است، انتخاب شخص او معنایی نخواهد داشت. این قبیله و عشیره و احیاناً طایفه و یا گرایشهای منطقهای است که واقعیت دارد، تصمیم میگیرد و انتخاب میکند. لذا نمیتوان با آن نوع پارلمانی که مرکب از آرای قبایل مختلف است، به مطالبات شخصی پاسخ گفت و اصولاً مطالبات شخصی چندان مفهوم نیست. این سخن به گونههایی دیگر در مورد قوای سهگانه هم صدق میکند.
احتمالاً به همین علت است که ثبات اجتماعی کشورهایی با ساختار قبیلهای که فاقد پارلمان و نظام اجرایی و قانونگذاری جدید هستند، بیش از کشورهایی است که در عین داشتن ساختار قبیلهای، خواهان داشتن نظام سیاسی مدرن میباشند.
حال مسئله این است که ایران چگونه است و چه سیاستی را در قبال مسائل منطقهای دنبال میکند. ایران بیش از آنکه یک واقعیت سیاسی باشد، یک واقعیت تاریخی و تمدنی است. از این دیدگاه، فارس و کلمات مشابه آن بیشتر تداعیکننده کلیت آن است تا ایران.
به هر حال این مجموع تاریخ، فرهنگ و تمدن این کشور باستانی است که به خلق این کشور انجامیده و احتمالاً یکی از نخستین کشورهایی است که دولت ـ ملت آن شکل و قوام گرفته است. تأکید بر این نکته از آن رو است که در طی سالهای پس از بهار عربی عموم کشورهای منطقه بر اساس گسلهای تاریخی و فرهنگی خود دچار ناآرامی شدند؛ اما این گسلها به علت قدمت تاریخی و تجربه مشترک فرهنگی و تمدنی در این کشور، در مقایسه با دیگران بهمراتب کمتر و کماهمیتتر بوده است.
جهت جلوگیری از تطویل، از موضوع تجربه ایران با تاریخ جدید که تفاوتهای فراوانی با سایر کشورهای منطقه داشته است، درمیگذریم. تجربهای که نقاط مثبت و منفی فراوانی دارد، اما مهم این است که این کشور حتی در دوران انحطاط قدرتش در قرن نوزدهم، پیوسته مستقل ماند و تحت استعمار هیچ کشوری قرار نگرفت. اگرچه در طول این قرن به دلیل ضعف حکومت مرکزی و دستاندازی بیگانگان، قلمروهای وسیعی را از دست داد که مهمترینش در منطقه قفقاز، شمال شرقی و شرق ایران قرار داشت.
مدتی پس از ناآرامیهای بهار عربی، منطقه قطبی شد. اگرچه زمینه این قطبی شدن از قبل وجود داشت، اما عملاً کشورهایی که احساس خطر میکردند، به این آتش دمیدند و مطالبات مردمی و جنبش عدالتخواهانه و ضد فساد و دیکتاتوری آن ایام را در چارچوب رقابتهای مذهبی، طایفی و بعضاً قومی و مناطقی درآوردند.
نتیجه مجموع کنشها و واکنشها، تشکیل دو قطب بود. یک قطب کل اهلسنت و یک قطب تمامی کسانی که چنین نبودند؛ اعم از شیعیان اثنیعشری، زیدی، اسماعیلی و یا مسیحیان با طوایف مختلفشان، ایزدیها، صائبین، علویها و دروزیها. در رأس گروه اول عمدتاً عربستان و تا حدودی ترکیه و مصر بود و در رأس گروه دوم ایران. واقعیت این است که در مورد اخیر و به دلایل پیچیده عملاً ایران در چنین موقعیتی قرار گرفت. برخی از گروههای یادشده خواهان چنین جایگاهی بودند و گروههای بیشتری موقعیت و بعضاً موجودیت آینده خود را در گروی قدرت و نفوذ ایران میدیدند، بدون آنکه تمایل قلبی خاصی نسبت به او داشته باشند. این جریان پس از پیشروی سریع داعش در عراق در ۲۰۱۴ اتفاق افتاد. در آن ایام بغداد و اربیل در آستانه سقوط قرار گرفت و این حمایتهای چندجانبه و بیقید و شرط و سریع ایران بود که این دو را نجات بخشید و این نکته مورد اعتراف همگان قرار گرفت.
به دلایل مختلف اعتقادی و سیاسی، ایران از ابتدا در برابر جنبشهای تکفیری قرار داشت و با آنان به عناوین مختلف مبارزه میکرد. از طالبان اواسط دهه نود قرن گذشته گرفته تا القاعده، داعش و سایر گروههای تکفیری موجود. صرفنظر از این نکته و برای حل و یا لااقل تخفیف مشکلات منطقهای پیوسته به گفتوگوهای درونکشوری همه ممالکی که دچار انقلاب و ناآرامی هستند، تأکید میکند و اینکه این مذاکرات باید بدون پیششرط و به دور از نفوذ گروههای تروریستی شناختهشده باشد و مهمتر اینکه هیچگونه راهحل نظامیای برای این درگیریها متصور نیست و اصرار بر آن، صرفاً به پیچیدهتر شدن مشکلات کمک میکند.
|
دانشکده ها دانشکده شیعه شناسی |
خدمات فناوری اطلاعات سامانه جامع آموزش |
بیانیه رسالت دانشگاه ادیان و مذاهب، نخستین دانشگاه تخصصی ادیان و مذاهب در ایران، برخاسته از حوزه علمیه، ضمن شناخت ادیان و مذاهب و تعامل و گفت و گو با پیروان آنها با تکیه بر مشترکات، در جهت همبستگی انسانی، تقویت صلح، کاهش آلام بشری، گسترش معنویت و اخلاق و معرفی عالمانه اسلام بر اساس آموزه های اهل بیت علیهم السلام به پژوهش و تربیت نیروی انسانی متخصص اقدام می نماید. |