چیزی که مابهالاشتراک تشیع و تصوف بوده، مابهالامتیاز نیز بوده است؛ یعنی چیزی که باعث پیوند شده، در آغاز موجب جدایی و مانع ارتباط بوده و آن مسئله امامت و ولایت است که در بین متصوفه، قطب سلسله این جایگاه را داشته اما در تشیع، قطب فقط امام معصوم است و این اختلاف موجب عدم پیوند تشیع و تصوف بوده است.
به گزارش ایکنا، محمد جاودان، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب، در سلسله جلسات دوره تخصصی عرفان و معنویت که به همت مؤسسه بینالمللی حکمت برگزار شد، با موضوع «آغاز عرفان غیرصوفیانه در تاریخ تشیع» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
مراد من از تشیع، تشیع امامی است، گرچه کلیت بحث شاید در مورد تشیع کلی نیز صادق باشد و تشیع امامی و زیدی و اسماعیلی را هم شامل شود. در مورد عرفان غیرصوفیانه نیز باید بگویم که در تاریخ تصوف ما با دو حقیقت به نام عرفان و تصوف روبهرو نیستیم، حقیقت واحدی است که در طول تاریخ در قالب عرفان عملی و نظری با آن روبهرو هستیم که به تصوف معروف است و عرفان بیشتر در ادبیات فارسی در این دوره معاصر رایج شده، اما میشود قائل به تفکیکی شد و یکی را عرفان یا عرفان غیرصوفیانه نامید که به جنبههای غیرسلسلهای تصوف این اسم را مراد میکنم. تصوف یک ظهور و بروز هویتی، فرهنگی و اجتماعی دارد، اما در تشیع، جریانی داریم که از این جهت میتواند متمایز باشد. به خصوص وقتی میخواهیم ریشههای تاریخی بحث را پیدا کنیم و ببینیم اولین حرکتهای عرفانی در تشیع توسط چه کسانی بوده است. به همین دلیل تعبیر عرفان غیرصوفیانه را مطرح کردم.
مروری بر برخوردهای مختلف تشیع با تصوف
نکته دیگر اینکه، رابطه تصوف و تشیع یک رابطه متغیر و متطور و متحولی بوده و ما یک مسیر یکسان روبهرشدی در این عرصه ندیدهایم. برخورد تشیع با تصوف برخورد ویژهای بوده است. مراد من از تشیع، بیشتر بخش علمای تشیع است که معمولاً سلسلهجنبان مذهب تشیع بودهاند و قدرت مذهبی تا حد زیادی در دست آنها بوده است. میتوانیم این روند را این طور بیان کنیم که در یک مقطعی تصوف برای شیعیان مسئله نبوده و در آن مقطع نمیتوانیم موضع روشنی را به آنها نسبت دهیم که از قرن نخست تا ششم را شامل میشود. عمده علمای شیعه را نمیتوانیم دارای موضع بدانیم و تصوف برای آنها مسئله نبوده است. گرچه در مورد برخی از جریانهای صوفیه مواضع روشنی از آنها داریم.
از سوی یک جریان دیگری از علما، موضع ملایمتری بوده و گاهی با دیده تأیید هم به جریان تصوف و عرفان نگاه و شاید ترویج شده است و این بیشتر به مقطع پس از قرن ششم برمیگردد و شاید افرادی از قرن دهم را پوشش بدهد و یک جریان دیگر و یک مقطع دیگر، گروهی از علما منتقد تصوف بودند، به خصوص تصوف آشکار و یا به تعبیری بازاری که شیوه «یاهوکشی» داشتهاند. عالمانی از قرن دهم تا دوره معاصر بودهاند که از این تصوف انتقاد کردهاند اما هدف آنها این بوده که عرفان اصلی و ناب را در قالب مبارزه با آن بخش بازاری قضیه حفظ کنند. نمونه روشنش صدرای شیرازی است. برخی دیگر نیز به نقد شدید با هر نوع تصوف و عرفانی پرداختهاند و تعداد زیادی از علمای شیعه از دوره صفویه تا دوره معاصر را شامل میشود و متکلمین و فقها در این دسته قرار میگیرند.
ظهور تصوف از قرن نخست
به طور کلی باید بگویم تصوف در تاریخ اسلام، خیلی زود ظهور پیدا کرد و از همان قرن نخست گرایشهای صوفیانه را در جهان اسلام شاهد هستیم و در آغاز قرن دوم جدیتر میشود و این جریان افزایش پیدا میکند که جریان تصوف، امروزه جریان نیرومندی در جهان اسلام است و سلسلههای مختلفی نیز دارد و بسیاری نیز صوفیمسلک هستند. نکته این است که این امر در میان اهل سنت رخ داد و نه در میان شیعیان. اگر تاریخ را ببینیم، در مورد قرون اولیه گزارش جدی در این زمینه نداریم که شیعیان به تصوف گراییده باشند و یا رشد و ظهور و بروز تصوف در میان شیعیان را داشته باشیم. عین القضات همدانی که متوفقای ۵۲۵ است، از «ابدک» نامی نام میبرد که صوفی بوده و گویا گرایشهای شیعی داشته است. عبدالرحمن بدوی نقل میکند وی از آخرین سران فرقه شِبه شیعی بوده که اصل آنها از کوفه بوده است. این مربوط به قرن سوم است و در این قرن جریان و افراد شاخصی از میان شیعیان نداریم که به تصوف روی آورده باشند و در تاریخ این گزارش شده باشد.
از افراد دیگر نیز نام برده شده که ابوحمزه خراسانی و حمزه ابن عبدالله از این افراد هستند، ولی دلیلی بر شیعه امامی بودن آنها نداریم. خواجه عبدالله انصاری میگوید: من از میان هزار و دویست صوفی که میشناسم صوفی صاحب کرامت علوی فقط دو تن بودهاند ابراهیم بن سعد و حمزه علوی و این نشان میدهد میل تشیع به تصوف چقدر اندک است. این روندی است که در قرون اولیه داریم.
چرا تشیع و تصوف پیوند نخوردند؟
اما سؤال این است که چرا تشیع و تصوف پیوند نمیخورند و این رابطه برقرار نمیشود و تصوف در میان تشیع ظهور و بروز نمیکند؟ در اینجا باید اشاره کنم کامل مصطفی شیبی، این نکته را دارد که لقب صوفی که حتی در مورد شمار اندکی از روات شیعی اطلاق شده، بهتر است به معنای مبالغه در زهد باشد و نه به معنای اصطلاحیِ کلمه و این طور نیست که او صوفی مصطلح است. بنابراین تصوف و تشیع تا سدههای میانی باهم ارتباطی ندارند.
سیدحیدر آملی که در قرن هشتم است و یکی از مهمترین شخصیتهای شیعی است که نقطه عطفی در تاریخ پیوند تشیع و تصوف است، میگوید از میان طوایف اسلامی هیچ گروهی مانند شیعه منکر تصوف نشده و برعکس، اما اینها ماخذ واحدی دارند و تأکید میکند اینها دو حقیقت بیگانه نیستند.جای این پرسش هست که با توجه به برخی از زمینههای مشترک مانند موضوع زهد که یک مسئلهای بود که در میان ائمه(ع) وجود داشت و یا موضوع مهم ولایت که یک عنصر اساسی مشترک است و یا توجه به اهل بیت(ع) که یک موضوع محوری مشترک است و عناصر دیگری از این قبیل که زمینههای مشترکی بین شیعه و صوفیه هستند، اما این دو جریان در آغاز نهتنها پیوندی نداشتند بلکه حتی بهگفته سیدحیدر آملی خیلی هم منکر هم بودند.
برخی به زمینههایی اشاره کردهاند که متضاد هستند که در تصوف و تشیع هست و با تکیه بر این زمینههای تضاد این عدم ارتباط را تحلیل کردهاند؛ مثلاً کامل مصطفی شیبی این را آورده است. یکی اینکه گفتهاند تشیع به لحاظ اجتماعی گرایش مثبت و فعالی است. در زیدیه قیام مسلحانه را علیه حکومت میبینیم و یا در اسماعیلیه که یک جریان نیرومند تبلیغ را داشتیم یا امامیه که همیشه آماده قیام بوده است. بنابراین تشیع از این جهت به لحاظ فکری و اجتماعی یک گرایش مثبت و فعال است که به دنبال ایفای نقش است.
اما تصوف یک میل به رهبانیت و انزوا و تسلیم در برابر وضع موجود و رویگردانی از مسائل مادیات و جاهطلبی و ... را دنبال میکند که نقطه مقابل تشیع است. برخی به عامل خلافت عباسی نیز اشاره کردهاند که مانع این پیوند بودهاند، لذا با سر کار آمدن مغولها این ارتباط برقرار شد. اما این تحلیل چندان دقیق نیست و در بسیاری از موارد خلافش را میبینیم. درست است که تشیع جنبه مثبتی دارد، اما تصوف نیز همیشه یک جریان مسالمتجوی انزواگرا نبوده است و خیلی اوقات فعال بوده و گسترش دادن اسلام در شرق اسلام توسط صوفیان بوده است. بنابرای باید سراغ عنصر دیگری رفت.
همان چیزی که مابهالاشتراک تشیع و تصوف بود، مابهالامتیاز نیز بوده است؛ یعنی چیزی که باعث پیوند شده، در آغاز موجب جدایی و مانع ارتباط بوده و آن مسئله امامت و ولایت است که رکن هویتساز شیعه است و امام مرکزی است که تشیع در محیط آن قرار میگیرد و کانون تشیع امام است. سنگ بنای جامعه تشیع امامت است و اگر امامت را بردارید این ساختمان فرومیپاشد و این رکن رکین است.
در میان متصوفه نیز مراد و مرشد و قطب و ... را داریم که همین نقش و مرکزیت را دارد و صوفیان تابع و تسلیم ولی هستند و به هر دوری نیز ولیای قائم است که این در کانون هست و اراده همه فانی در اراده او است و اگر این قطب را بردارید، این سلسله از بین میرود و قطب جایگاه امام را دارد. بنابراین اصل حضور را اگر در نظر بگیریم و فرض کنیم اگر شیعیان میخواستند به سلک صوفیان درآیند باید همان مناسبات دینی و مسلکی و اجتماعی را که صوفیه با قطب دارند را میداشتند که در تضاد با مسئله امامت قرار میگرفت. وجود و حضور ائمه(ع) در میان شیعیان و التزامشان به سخن و سیره و امر و اوامر او، مانع از آن بود که سرسپرده شخص دیگری شوند و تشیع، قطب را فقط امام میداند و نه شخص دیگری. بنابراین این مسئله برای عدم پیوند اصلیترین مانع بوده است.
|
دانشکده ها دانشکده شیعه شناسی |
خدمات فناوری اطلاعات سامانه جامع آموزش |
بیانیه رسالت دانشگاه ادیان و مذاهب، نخستین دانشگاه تخصصی ادیان و مذاهب در ایران، برخاسته از حوزه علمیه، ضمن شناخت ادیان و مذاهب و تعامل و گفت و گو با پیروان آنها با تکیه بر مشترکات، در جهت همبستگی انسانی، تقویت صلح، کاهش آلام بشری، گسترش معنویت و اخلاق و معرفی عالمانه اسلام بر اساس آموزه های اهل بیت علیهم السلام به پژوهش و تربیت نیروی انسانی متخصص اقدام می نماید. |